مارکسیست های انقلابی نباید از بنیادگرایی اسلامی حمایت کنند
نقدی بر درک «انقلاب مداوم» حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا «اس. دابلیو. پی»
مازیار رازی
مقدمه
مسئله ی بنیادگرایی اسلامی، طی چند دهه ی گذشته یکی از مسائل تاکتیکی اصلی پیش روی مارکسیست ها بوده است. در حقیقت ریشه ی این معمای غامض و بحث به سه دهه ی پیش و زمان استقرار جمهوری اسلامی ایران در فوریه ی سال 1979 باز می گردد.
در کل، حامیان "چپ" بنیادگرایان اسلامی و به طور اخص، حامیان رژیم جمهوری اسلامی ، در سه دسته جای می گیرند: گروه اول، به اصطلاح چپی های حیران و سرگشته (آنارشیست ها و گرایشات رادیکالیزم خرده بورژوازی)، گروه دوم، دولی که پیوند های دیپلماتیک و اقتصادی با جمهوری اسلامی ایران دارند (مانند ونزوئلا و کوبا). گروه سوم، برخی به اصطلاح تروتسکیست ها و متحدانشان (مانند حزب کارگران سوسیالیست "اس دابلیو پی" و "رسپکت" در بریتانیا) که تحلیل اشتباهی از بنیادگرایی اسلامی دارند. دو گروه اول موضع خود در قبال بنیادگرایی را بر اساس تئوری "دشمن دشمن ما، دوست ماست" قرار داده اند. این بدان معنیست که آنها یا در مورد ماهیت طبقاتی این جریانات اسلامی اطمینان ندارند، و حمایت انها بر اساس ظاهر این جریانات انجام می گیرد (مشخصا به این دلیل که این جریانات در مقابل سیاست های امپریالیستی مقاومت می کنند)، و یا به خوبی از ماهیت ارتجاعی بنیادگرایی آگاهند، اما به دلیل دیپلماسی و تقویت "بلوک ضد امپریالیستی"، با قرار گرفتن در کنار یک دولت ارتجاعی و شبه فاشیست و متحدانش، چنین موضع مشکوکی اتخاذ می کنند ( به همین دلیل، هنگام افشا شدن خطاهای اساسی این دیپلماسی در ابعاد جهانی، تاوان سنگینی خواهند پرداخت).
اما موضع یک سازمان به اصطلاح بین الملل مانند "حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا" (اس دابلیو پی) بر پایه ی یک تصور غلط تئوریک و ریشه ای قرار گرفته است. بنابراین نظریات آنها باید به شکلی دقیق تر مورد بررسی قرار گیرد، بخصوص آنکه دفاع از یک رژیم ارتجاعی توسط این گرایش، بر اساس تروتسکیزم، و بطور اخص، انقلاب مداوم، توجیه گشته است.
"اس دابلیو پی" غیرقابل تصور ها را هدف قرار می دهد
"اس دابلیو پی" بر اساس یک توجیه تئوریک اشتباه (که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت) به عنوان سخنگوی یک رژیم ارتجاعی در اروپا عمل می کند. شعار های اصلی آنها در تظاهرات ضد جنگ چنین است:"حالا همه ی ما حزب الله هستیم!" آنها در روزنامه های خود بدون اشاره به میزان سرکوب بی سابقه ی کارگران و دانشجویان، به دفاع از جمهوری اسلامی ایران می پردازند. "اس دابلیو پی" به جای آن، از محبوبیت رژیم ایران سخن به میان می آورد:
" محبوبیت محکومیت اسرائیل از سوی محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری اسلامی ایران، در جهان عرب به اثبات رسیده است. جنبش اسلامی لبنان، متحد ایران، حتی با تحسین بیشتری پس از غلبه بر اسرائیل مواجه شد.
در نواحی دورتر، ایران دوستانی نیز یافته است. احمدی نژاد در نشست سران سازمان همکاری های شانگهای، که توسط روسیه و چین، به عنوان وزنه ای در مقابل ناتو شکل گرفته است، شرکت کرد.
گسترش نفوذ ایران معمای غامضی پیش روی بوش و مشاورانش قرار داده اشت. آنها می توانند با رژیم به توافق برسند با برای نابودی اش تلاش کنند." (21 اگوست 2007، سایت کارگر سوسیالیست)
"اس دابلیو پی" از برنامه ی هسته ای ایران دفاع می کند:
"پس ایران چه اشتباهی مرتکب می شود؟ ایران به عنوان یکی از امضا کننده های پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای، این حق را داراست که انرژی هسته ای را برای اهداف غیر نظامی توسعه دهد، و پیش چشمان مراقب آژانس انرژی اتمی نیز همین کار را انجام داده است" (11 فوریه 2006، سایت کارگر سوسیالیست)
ایران (رژیمی که آغشته به خون قربانیان فراوانیست) چه کار اشتباهی می کند؟ این رژیم در سی سال حضور در قدرت، پنجاه برابر رژیم 37 ساله ی شاه و شکنجه گران و جلادان آموزش دیده ی "سی آی ای"، سوسیالیست ها، کمونیست ها و رهبران کارگری را اعدام کرده است. در سال 1987، تنها در دو روز، این رژیم بیش از 12000 فعال چپ را در زندان ها اعدام کرد. جمهوری اسلامی ایران از میان روستاها چهارصد هزار مزدورانی به استخدام خود در آورد و به آنان اجازه داد زنان را در شهر های ایران شلاق بزنند. این مزدوران رژیم هرکس را که شیوه ی لباش پوشیدن اسلامی را رعایت نمی کند در خیابان ها شلاق می زدند. آنها روی صورت زنان اسید می پاشیدند و برای یافتن نوشیدنی های الکلی و سی دی های موزیک به زور وارد منازل مردم می شدند. آنها بیشتر رهبران جنبش کارگری که خواهان حقوق معوقه ی کارگران و یا حقوق اولیه ی تاسیس اتحادیه کارگری بودند را کشته و یا به زندان انداختند. لیست این جنایات بسیار طولانی است. آیا یک سازمان "انقلابی" نباید نگران این موضوعات باشد؟ آیا دسترسی یک رژیم ارتجاعی به "انرژی هسته ای" از مواردی که ذکر شد مهم تر است؟ انرژی هسته ای در دست یک رژیم ارتجاعی، پیش از آنکه بر علیه اسرائیل و یا امپریالیزم استفاده شود، علیه مردم خود آن کشور به کار برده خواهد شد. (همانطور که صدام حسین در حلبچه از سلاح های شیمیایی علیه کرد ها استفاده کرد)
با وجود این شیوه ی دخالتگری (خدمت به یک رژیم ارتجاعی)، تعجب آور نیست که مقامات ایرانی چراغ سبز را برای ترجمه و چاپ کتاب در ایران به "اس دابلیو پی" نشان داده اند. در ایران هر نویسنده، مترجم و یا انتشارات مستقل باید پیش از انتشار آثار خود، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز بگیرد. این به اصطلاح وزارت خانه از گروهی از روحانیون که نقش سانسورچی را بر عهده دارند تشکیل شده است (آقای خاتمی، رئیس جمهوری اسبق ایران، عضوی از این وزارت خانه بود). هر کتاب و مقاله ای که با قانون "اسلامی" مغایرت داشته باشد سانسور خواهد شد. اما، با تعجب بسیاری از سوسیالیست ها و مارکسیست های ایرانی که شاهد سانسور شدید و حتی دستگیری و بسته شدن دفتر های کارشان به خاطر چاپ و یا ترجمه ی آثار مارکسیستی بوده اند، و در کشوری با بالاترین درجه ی سانسور و سرکوب روشن فکران و دانشجویان، بسیاری از کتاب های رهبران "اس دابلیو پی" از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران مجوز انتشار گرفته و توسط ناشران رسمی به چاپ رسیده اند. کتاب های اصلی نوشته ی الکس کالینیکوس که در ایران ترجمه و چاپ شده است از این قرارند: تئوری اجتماعی: مقدمه تاریخی، علیه پست مدرنیزم: یک نقد مارکسیستی، مارکسیزم و امپریالیزم نوین، تروتسکیزم، مارکسیزم و فلسفه، عقاید انقلابی کارل مارکس، و مانیفست ضد سرمایه داری. کتاب های کریس هارمن: تاریخ مردمان جهان و تبیین بحران: یک بازنگری مارکسیستی. علاوه بر این، روزنامه های اصلاح طالب بسیاری از مقالات این دو نفر را به چاپ رسانده اند.
با وجود حمایت اخلاقی و انتقادی (جدی) از سوی "اس دابلیو پی"، این کمترین کاریست است که رژیم ایران می تواند برای آنها انجام دهد.
تئوری انقلاب مداوم
مسئله ای که باید پاسخ داده شود این است: چه چیزی در پس توجیه انحراف "اس دابلیو پی" قرار دارد و یا ریشه ی موضع این گرایش در قبال بنیادگرایی در کجاست؟ "اس دابلیو پی" خود را یک سازمان بین المللی مارکسیست، لنینیست و تروتسکیست می داند.: "انترناسیونالیزم جوهره ی هر سیاست های سوسیالیستی حقیقی است. سرمایه داری یک سیستم جهانیست، و تنها توسط یک جنبش انقلابی بین المللی به چالش کشیده می شود - مارکس، انجمن بین الملی کارگران، و لنین و تروتسکی در بین الملل کمونیست." (سایت رسمی اس دابلیو پی)
"موضوع اصلی تئوری تروتسکی بیش از هر زمان دیگری صحیح است: پرولتاریا باید مبارزه ی انقلابی خود را تا زمان پیروزی جهانی خود ادامه دهد. بدون انجام آن، پرولتاریا به آزادی نخواهد رسید. (انقلاب مداوم منحرف، نوشته ی تونی کلیف. اولین بار در ژورنال سوسیالیزم بین المللی انتشار یافت، اولین سری، شماره ی 12، بهار شال 1963)
پیش از پرداختن به موضع تجدید نظر طلبانه "اس دابلیو پی" از تئوری انقلاب مداوم و موضع آنها در قبال بنیادگرایی اسلامی، که مستقیما از موضع رویزیونیستی آانها ناشی می شود، مفهوم حقیقی انقلاب مداوم باید مورد بررسی قرار گیرد.
تئوری انقلاب مداوم توسط تروتسکی و بر اساس تجربه ی انقلاب 1905 پایه ریزی شد (این تئوری در کتاب های نتایج و چشم انداز ها و انقلاب مداوم معرفی شد)، و به پایه ی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه تبدیل شد که طی آن علاوه بر سرنگونی رژیم پیشا سرمایه داری تزار، از بورژوازی نیز سلب مالکیت شد. تقریبا تمام مارکسیست های آن دوران، از کائوتسکی گرفته تا پلحانف و لنین (با کمی تفاوت)، معتقد بودند که تنها کشور های پیشرفته ی صنعتی برای انقلاب سوسیالیستی آماده بودند. آنان چنین استدلال می کردند که کشور ها زمانی به قدرت کارگری می رسند که کاملا به مرحله ای که در آن، چه از لحاظ ساختار اجتماعی، و چه از لحاظ تکنیکی در سطح پیشرفته قرار داشته باشند. کشور های عقب افتاده می توانستند چهره ی آینده ی خود را در آینه ی کشور های پیشرفته مشاهده کنند. تنها پس از یک دوره ی طولانی پیشرفت صنعتی و انتقال به یک رژیم بورژوازی پارلمانی است که طبقه ی کارگر به حد کافی برای مطرح ساختن مسئله ی انقلاب سوسیالیستی پخته می شود.
تمامی سوسیال دموکرات های روسیه، منشویک ها و بلشویک ها، بر این عقیده بودند که روسیه بر اثر تضاد نیرو های مولده سرمایه داری از یک سو، و خودکامگی، زمین داری و دیگر ساختار های فئودالی باقی مانده در روسیه از سوی دیگر، به سوی یک انقلاب بورژوازی در حال حرکت بود. اما منشویک ها چنین نتیجه می گرفتند که الزاما بورژوازی باید انقلاب را رهبری کند، و قدرت سیاسی را در دست بگیرد. آنها چنین می پنداشتند که سوسیال دموکرات ها باید از بورژوازی لیبرال در انقلاب آتی حمایت کنند.(به عنوان گرایش چپ آن) و در همین حین، با مبارزه برای دست یافتن به رفورم های اجتماعی و حداقل دستمزد ها، از منافع ویژه ی کارگران در چهارچوب سرمایه داری دفاع کنند.
لنین و بلشویک ها توافق داشتند که انقلاب آتی در سیرت خود بورژوازی است و هدف آن فراروی از محدودیت های انقلاب بورژوازی نیست.. "انقلاب دموکراتیک فراتر از میدان عمل روابط اقتصادی اجتماعی بورژوازی نخواهد رفت ... این انقلاب دموکراتیک، سلطه ی بورژوازی در روسیه را نه ضعیف، بلکه تقویت خواهد کرد." (لنین: دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، 1905)
تا پس از انقلاب فوریه ی سال 1917 لنین این عقیده را کنار نگذاشت. برای مثال، در سپتامبر 1914، او همچنان محدوده ی وظایف انقلاب روسیه را در نوشته های خود چنین تعریف می کرد: "برقراری یک جمهوری دموکراتیک (که در آن تساوی حقوق و آزادی تعیین سرنوشت به همه ی ملیت ها اعطا خواهد شد)، مصادره ی زمین های زمینداران بزرگ، و اجرای قانون هشت ساعت کار روزانه."
تفاوت بنیادی لنین با منشویک ها در اصرار او بر استقلال جنبش طبقه ی کارگر از بورژوازی لیبرال و نیز نیاز به انجام انقلاب بورژوازی از طریق پیروزی بر مقاومت آنها بود. لنین در مخالفت با اتحاد میان طبقه ی کارگر و بورژوازی لیبرال، که از سوی منشویک ها حمایت می شد، خواهان اتحاد طبقه ی کارگر با دهقانان شد. در حالیکه منشویک ها پس از انقلاب، دولتی متشکل از وزرای لییرال بورژوازی را انتظار می کشیدند، لنین ائتلافی از حزب طبقه ی کارگر و یک حزب دهقانی را در نظر داشت، یک "دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان"، که در آن حزب دهقانی دارای اکثریت می بود. "دیکتاتوری دموکراتیک" قرار بود یک جمهوری بر پا سازد، از زمین داران بزرگ سلب مالکیت کرده و قانون هشت ساعت روزانه را به اجرا درآورد. دهقانان پس از آن دیگر خاصیت انقلابی خود را از دست می دادند، و و به حامیان مالکیت و وضع اجتماعی موجود تبدیل می شدند، و ممکن بود با بورژوازی متحد گردند. پرولتاریای صنعتی در اتحاد با توده ی پرولتاریا و نیمه پرولتاریای روستاها، به اپوزیسیون انقلابی تبدیل می شد، و فاز موقت "دیکتاتوری دموکراتیک"، در چارچوب یک جمهوری بورژوازی، بدین وسیله راه را برای دولت بورژوازی محافظه کار محیا می ساخت.
تروتسکی نیز مانند لنین معتقد بود که بورژوازی لیبرال نمی تواند هیچ وظیفه ی انقلابی را به شکل پایدار به انجام رساند و انقلاب ارضی، یکی از عناصر بنیادی انقلاب بورژوازی، تنها از طریق اتحاد مابین طبقه ی کارگر و دهقانان شدنی است.اما تروتسکی، بر خلاف لنین، با این استدلال که دهقانان فقیر و غنی چنان در میان خود دچار تفرقه هستند که نمی توانند یک حزب متحد و مستقل از برای خود تشکیل دهند، با امکان وجود یک حزب مستقل دهقانی مخالف بود.
تروتسکی در کتاب نتایج و چشم انداز ها در پاسخ به فرمول بندی لنین می نویسد: "به این دلیل نمی توان از هیچ گونه شکل ویژه ای از دیکتاتوری پرولتری در انقلاب بورژوازی، از دیکتاتوری دموکراتیک پرولتری (یا دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان) سخن گفت. طبقه ی کارگر بدون خودداری از فراروی از حدود برنامه ی دموکراتیک خویش نمی تواند خصلت دموکراتیک دیکتاتوری خود را حفظ کند. هرگونه توهمی در این مورد مصیبت بار است، و از همان آغاز به سوسیال دموکراسی ضربه خواهد زد".
"... روشن خواهد بود که نظر ما در مورد عقیده ی "دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان" چیست. موضوع تنها این نیست که ما این عقیده از نظر اصولی پذیرفتنی می دانیم یا خواهان چنین نوعی از همکاری سیاسی هستیم یا نه. ما بر این باوریم که این عقیده اجراپذیر نیست ... تمام تجربه ی تاریخ نشان داده است که دهقانان به هیچ عنوان قادر به ایفای نقش سیاسی مستقل نیستند. با رشد سرمایه داری پرولتاریا نیز رشد می کند و نیرومندتر می شود. بدین معنی، انکشاف سرمایه داری در عین حال، پیشرفت پرولتاریا به سوی دیکتاتوری "پرولتاریا" است. اما روز و ساعتی که قدرت به دست طبقه ی کارگر منتقل می گردد مستقیما نه به سطح انکشاف نیرو های مولده بلکه به تناسب قوا در مبارزه ی طبقاتی، اوضاع بین الملل، و بالاخره به تعدادی عوامل ذهنی مانند سنن، ابتکار آمادگی کارگران برای نبرد بستگی دارد ..."
"ممکن است کارگران در کشور های عقب افتاده زودتر از کشور های توسعه یافته به قدرت برسند. کارگران در سال 1871 در پاریس، خرده بورژوا، آگاهانه قدرت را در دست گرفتند. درست است که این تسخیر قدرت تنها دو ماه دوام داشت، اما در مراکز بزرگ سرمایه داری بریتانیا یا ایالات متحده ی آمریکا، کارگران حتی برای یک ساعت هم موفق به انجام چنین کاری نشده اند. این تصور که دیکتاتوری پرولتاریا به شکلی مکانیکی به انکشاف تکنیک و منابع یک کشور بستگی دارد، ناشی از تعصب ماتریالیزم "تاریخی" است که به حد ابتذال کشیده شده است. این دیدگاه کوچکترین وجه اشتراکی با مارکسیزم ندارد."
اگر در تمامی انقلاب ها، از زمان اصلاحات آلمان، دهقانان به حمایت از یکی از بخش های بورژوازی پرداخته اند، قدرت طبقه ی کارگر و محافظه کاری بورژوازی در روسیه دهقانان را مجبور به حمایت از پرولتاریای انقلابی خواهد کرد. خود انقلاب به انجام وظایف بورژوازی دموکراتیک محدود نمی شود، بلکه بلافاصله به اقدامات سوسیالیستی پرولتاریا دست خواهد زد:
"با رشد سرمایه داری پرولتاریا نیز رشد می کند و نیرومندتر می شود. بدین معنی، انکشاف سرمایه داری در عین حال، پیشرفت پرولتاریا به سوی دیکتاتوری "پرولتاریا" است. اما روز و ساعتی که قدرت به دست طبقه ی کارگر منتقل می گردد مستقیما نه به سطح انکشاف نیرو های مولده بلکه به تناسب قوا در مبارزه ی طبقاتی، اوضاع بین الملل، و بالاخره به تعدادی عوامل ذهنی مانند سنن، ابتکار و امادگی کارگران برای نبرد بستگی دارد ..."
"به نظر ما انقلاب روسیه چنان شرایطی ایجاد خواهد کرد که پیش ازآنکه سیاست بورژوازی لیبرال امکان ابراز استعداد دولت داری خود را داشته باشد، قدرت می تواند به طبقه ی کارگر منتقل شود (و این مهم توسط یک انقلا پیروز ممکن است)."
انقلاب 1917 در روسیه صحت تمامی پندار های تروتسکی را به اثبات رساند. بورژوازی ضد انقلاب از آب در آمد، پرولتاریای صنعتی، همان طبقه ی انقلابی بود، دهقانان از پرولتاریای صنعتی تبعیت جستند، انقلاب دموکراتیک و ضد فئودال بلافاصله به انقلاب سوسیالیستی تبدیل شد، انقلاب روسیه به خیزش های انقلاب سوسیالیستی در دیگر نقاط جهان منتهی شد (آلمان، اطریش، لهستان و غیره). و در نهایت، متاسفانه، انزوای انقلاب سوسیالیستی در روسیه به انحطاط و سقوط آن منجر گشت.
اما این مفهوم انقلاب مداوم توسط رهبری "اس دابلیو پی" مورد تجدید نظر قرار گرفته است.
تجدید نظرطلبی تئوری انقلاب مداوم توسط "اس دابلیو پی"
تونی کلیف، تئورسین اصلی "اس دابلیو پی"، تئوری انقلاب مداوم را بدین شکل خلاصه می کند:
"عناصر اصلی تئوری تروتسکی را می توان بدین شکل خلاصه کرد:
1- بورژوازی ای که دیر به صحنه وارد شده، از لحاظ بنیادی از پیشینیان یک یا دو قرن پیش خود متفاوت است. این بورژوازی از ارائه ی یک راه حل انقلابی، دموکراتیک و پایدار برای مشکلات ایجاد شده توسط فئودالیرم و ستم امپریالیستی عاجز است. او قادر به تخریب کامل فئودالیزم، دستیابی به استقلال ملی واقعی و دموکراسی سیاسی نیست و چه در کشور های توسعه یافته و چه در کشور های عقب افتاده، انقلابی بودن را کنار گذاشته است. این بورژوازی مطلقا به یک نیروی محافظه کار تبدیل شده است.
2- نقش قاطع انقلاب بر شانه های پرولتاریا افتاده است، گرچه این طبقه بسیار جوان و از لحاظ تعداد هنوز کوچک است.
3- دهقانان به دلیل نا توانی در اقدام مستقل، از شهرها تبعیت خواهند کرد، و بدین ترتیب تحت رهبری پرولتاریای صنعتی در خواهند آمد.
4- رسیدن به راه حلی استوار برای مسئله ی دهقانان، و مسئله ی ملی، و گسست از بند های اجتماعی که مانع توسعه ی سریع اقتصادی می شود، فراروی از مالیت خصوصی بورژوازی راضروری می سازد. "انقلاب دموکراتیک بلافاصله به انقلاب سوسیالیستی بسط می یابد، و بدین وسیله به انقلاب مداوم تبدیل می شود."
5- اتمام انقلاب سوسیالیستی در محدودیت های ملی غیر ممکن است ... بنابراین، انقلاب سوسیالیستی، به معنی جدید تر و وسیع تر، به انقلاب مداوم تبدیل می شود، این انقلاب تنها با پیروزی نهایی جامعه ی نوین در کره ی خاکی به اتمام خواهد رسید" تلاش برای دستیابی به "سوسیالیزم در یک کشور، رویایی ارتجاعی و کوته فکرانه است.
6- نتیجتا، انقلاب در کشور های عقب افتاده، به تکان شدید در کشور های توسعه یافته منتهی خواهد شد."
تونی کلیف سپس مرتبط بودن انقلاب مداوم را بدین شکل مورد سوال قرار می دهد: "هنگامیکه ماهیت محافظه کار و بزدلانه ی بورژوازی دیر رشد یافته (نکته ی اول تروتسکی) یک قانون مطلق است، شخضیت انقلابی طبقه ی کارگر جوان (نکته دوم) نه قطعی است و نه ناگزیر ... تجربیات به دست آمده تا به امروز، قدرت انگیزش انقلابی میان کارگران صنعتی در کشور های در حال توسعه، و ضعف های کشنده ی آنها را نشان داده است. هیچ ارتباط خودکاری میان عقب ماندگی اقتصادی و مبارزه طلبی انقلابی وجود ندارد."
"هنگامیکه ماهیت تا به انتها انقلابی طبقه ی کارگر، پایه ی اصلی تئوری تروتسکی، مورد شک واقع شود، کل ساختار از هم می پاشد. نکته ی سوم او، مبنی بر آنکه دهقانان نمی توانند از یک طبقه ی کارگر غیر انقلابی تبعیت کنند، و بقیه نکات بالا به ترتیب قابل اجرا نیستند. این بدان معنی نیست که هیچ اتفاقی نمی افتد ..."
آن نیرو هایی که بر اساس تئوری تروتسکی باید به یک انقلاب سوسیالیستی کارگری منجر شوند، در نبود یک عنصر ذهنی یعنی پرولتاریا، به نقطه ی مقابل آن، یعنی سرمایه داری دولتی می انجامند. با توجه به صحیح بودن عمومی تئوری و نبودن عنصر ذهنی؛ و کمبود نام می توان این تئوری را «انقلاب مدوام ِ سرمایه داری دولتی، بازگشته» نام نهاد".
"به همان طریق که انقلاب های 1905 و 1917 روسیه و 1925-27 چین اثبات کامل تئوری تروتسکی بودند، تسخیر قدرت از سوی مائو و کاسترو نیز کامل ترین، خالص ترین و شدید ترین اثبات «انقلاب مداوم بازگشته» هستند".
تونی کلیف بدین شکل نتیجه گیری می کند:
"تغییر در استراتژی برای سوسیالیست های کشور های توسعه یافته به معنی آن است که همانطور که موظف به مخالفت غیر مشروط با ستم ملی بر ملیت های مستعمره هستند، باید بحث در مورد هویت ملی طبقه ی حاکم آتی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را کنار بگذارند و به جای آن به تحقیق در مورد تضاد های طبقاتی و ساختار های اجتماعی آینده در این کشور ها بپردازند. شعار "طبقه علیه طبقه" بیش از پیش به یک حقیقت تبدیل می شود." (انقلاب مداوم بازگشته، تونی کلیف، انتشار اول در ژورنال سوسیالیزم بین الملل، سری اول، شماره 12، بهار 1963)
تونی کلیف در واقع چنین استدلال می کند که انقلاب مداوم تروتسکی منسوخ شده است، زیرا "خصوصیت انقلابی طبقه ی کارگر نه قطعی است و نه ناگزیر ... هنگامی که ماهیت تا به انتها انقلابی طبقه ی کارگر، پایه ی اصلی تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، مورد شک قرار می گیرد، تمام ساختار از هم می پاشد." و یک نیروی جدید، به نام "روشن فکران" حاضر می شود تا "خلا اجتماعی و غیر مادی را پر کند"! و وظیفه ی "سوسیالیست های انقلابی در کشور های توسعه یافته، پایان دادن به بحث در مورد هویت ملی طبقه ی کارگر آتی در کشور های آسیا، آفریقا و امریکای جنوبی" خواهد بود.
به کلامی دیگر، تونی کلیف به وضوح مرکزیت طبقه ی کارگر در جنبش ضد سرمایه داری را باطل و بی اثر اعلام می کند! تونی کلیف به سوی حمایت از رهبری خرده بورژوازی، مانند روشن فکران مائویست و یا استالینیست در کشور های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین حرکت می کند.
این خط "جدید" نه تنها یک برش از مواضع سنتی تروتسکیزم در انقلاب مداوم، بلکه تجدید نظرطلبی بر مارکسیزم است.
تئوری تروتسکی، توسعه، بسط و اجرای تحلیل مارکس از انقلاب 1848 است. حتی پیش از آن انقلاب نیز مانیفست کمونیست پیش بینی کرده بود که به دلیل "شرایط توسعه یافته و پرولتاریای پرورش یافته ی آلمان، انقلاب بورژوازی در آلمان می تواند مقدمه ای بر انقلاب پرولتری دیگر از پس آن باشد (کارل مارکس، آثار منتخب، جلد یک، لندن، 1942، صفحه 241). و مارکس پس از شکست انقلاب 1848 بیان داشت که طبقه ی کارگر در مواجه با نا توانی بورژوازی در به انجام رساندن انقلاب ضد فئودال، مجبور به مبارزه برای بسط انقلاب بورژوازی به انقلاب پرولتری و انقلاب ملی به انقلاب جهانی است. در سخنرانی خطاب به شورای مرکزی اتحادیه کمونیست ها (مارس 1850) مارکس چنین گفت:
" هنگامیکه خرده بورژوازی دموکراتیک خواهان به پایان رساندن انقلاب در اولین فرصت ممکن و با دستیابی نهایتا خواسته های ذکر شده در بالا است، منافع و وظیفه ی ماست که انقلاب را «مداوم» سازیم، و آنرا تا جایی به پیش بریم که تمام طبقات دارا به زیر کشیده شده باشند، پرولتاریا قدرت دولتی را تسخیر کرده باشد، و انجمن کارگران، نه تنها در یک کشور، بلکه در تمام کشور های عمده ی جهان چنان به پیش تاخته که مبارزه میان پرولتاریای این کشور ها و حداقل نیرو های مولده ی قاطع در دستان پرولتاریا متمرکز شده باشد."
و مارکس سخنرانی خود را با این جمله به پایان برد: "مبارزه ی اصلی آنها (کارگران) باید انقلاب مداوم باشد!" (کارل مارکس، آثار منتخب، لندن، 1942، صفحه 161 تا 168)
تونی کلیف نمی تواند درک کند که مبارزه ی تروتسکی و مارکس علیه خرده بورژوازی در دفاع از انقلاب کارگری، بر پایه ی یک استراتژی بلند مدت و دورنمای عینی آن بنا شده بود، نه موضوعی تاکتیکی برای یک دوران کوتاه.
تفسیر تونی کلیف از انقلاب مداوم تروتسکی کاملا اشتباه است
تروتسکی استدلال می کند که وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده ی انقلاب (مانند اصلاحات ارضی، حقوق دموکراتیک، اقتصاد برنامه ریزی شده و غیره) به دلیل ضعف و ماهیت ارتجاعی بورژوازی روسیه، بر عهده ی پرولتاریای انقلابی قرار گرفته است. در حقیقت در هنگام انقلاب اکتبر روسیه، وظایف بورژوا دموکراتیک انقلاب طی چند ماه به انجام رسید. اما آن وظایف سوسیالیستی مربوط به دگرگونی جامعه به شکل سوسیالیستی آن (گرچه در نهایت انجام نگرفت)، اغاز "انقلاب مداوم" بود: اما نه به معنی "انتقال از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی"، بلکه به معنی پروسه ی انقلابی انتقال به سوسیالیزم و مبارزه برای بسط دادن انقلاب در مقیاس جهانی (بر اساس دیگر جنبه های تئوری انقلاب مداوم تروتسکی).
به عبارت دیگر، منظور تروتسکی آن بود که هر دو دوسته وظایف (دموکراتیک و سوسیالیستی) با یک رهبری (پرولتاریا) به دست خواهد آمد. هیچ دیوار حائلی میان دسته ی اول و دوم وظایف وجود ندارد. در طول انجام این وظایف مرکب رهبری تغییری نخواهد کرد. بعلاوه، تئوری "توسعه ی مرکب و نا موزون" نشان می دهد که از لحاظ تاریخی هر دو دسته ی وظایف در کشور های توسعه نیافته در واقع باید خود نیز "مرکب" باشند. این بدان معنی است که هیچ کس نمی تواند دو دسته وظایف تاریخی را به دو نیم تقسیم کند و خواهان انجام تمام و کمال اولی (بورژوا دموکراتیک) پیش از انجام دوسته ی دوم (سوسیالیستی) شود. در دوران امپریالیزم دست رسی به وظایف بورژوازی دموکراتیک عقب افتاده محتاج نابودی روابط مالکیت سرمایه داری است.
علاوه بر آن، وقتی تروتسکی از "انقلاب بورژوازی" سخن می گوید، بدان معنی است که وظایف انقلاب، "بورژوایی" هستند (وظایفی که سنتا تحت رهبری بورژوازی در قرون هجده و نوزده به دست آمده اند). مراد تروتسکی از این سخن، وجود یک "مرحله" که در ان بورژوازی یا "روشن فکران" قدرت را به دست می گیرند، به دلیل ضعف پرولتاریا در قدرت می مانند، و کمونیست ها موظف به دفاع از آنان تا زمان قوی تر شدن پرولتاریا هستند، نیست. بر عکس، این سخنان تروتسکی به این معنی است که آنچه انجام تمام و کمال وظایف بورژوا دموکراتیک را تضین می کند، برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است. و اگر به هر دلیلی پرولتاریای برای تسخیر قدرت به حد کافی قوی و آماده نیست، وظیفه ی انقلابیون حمایت از "روشن فکران" نیست!. در چنین شرایطی، وظیفه ی انقلابیون مارکسیست کار صبورانه در راستای تقویت پرولتاریا، بوسیله ی دخالت روزانه در مبارزات آنان است. سیاست های "سریعا ثروتمند شوید!"، به گرایشات خرده بورژوا و فرصت طلب درون جنبش کارگری تعلق دارد.
تونی کلیف، مانند دیگر گرایشات خرده بورژوا فرصت طلب درون جنبش کارگری، به جای کمک به طبقه ی کارگر برای به انجام رساندن وظایف عینی و تاریخی خود، از مبارزه ی صبورانه و درازمدت طبقاتی خسته شده و به تبعیت از رهبری روشن فکران چشم می دوزد. تونی کلیف، با تجدید نظرطلبی، تئوری انقلاب مداوم، مرکزیت دورنمای کارگری به انجام رساندن انقلاب سوسیالیستی را رد می کند. او با چنین کاری، عملا از مارکسیزم انقلابی برش می کند.
کریس هارمن در کنار بنیادگرایان اسلامی مرتجع قرار می گیرد
اگر تونی کلیف از پایه های عقاید مارکسیزم انقلابی جدا می شود و تئوری انقلاب مداوم تروتسکی را تجدد نظر می کند، کریس هارمن انحراف تونی کلیف را به حمایت از بنیادگرایان اسلامی ضد انقلابی گسترش می دهد. این موضع به شکل بالقوه رهبری "اس دابلیو پی" را با ارتجاعیون در یک بلوک متحد می کند.
کریس هارمن ریشه ی نظری حمایت خود از جمهوری اسلامی ایران و بنیادگرایی را این چنین مطرح می کند: "همانطور که تونی کلیف این موضوع را از منظر مارکسیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، اگر طبقه ی حاکم پیشین برای حفظ قدرت در ادوار بحران اقتصادی و طغیان ضعیف است، زمانیکه طبقه ی کارگر سازمان مستقل خود برای در دست گرفتن رهبری جنبش را ندارد، بخشی از روشن فکران، با این احساس که ماموریتی برای حل مشکلات جامعه در کل بر عهده ی آانان است، قادر به دورخیز برای کسب قدرت هستند."
"روشن فکران به عقب ماندگی فنی کشور خود واقفند. ...آانها در یک طبقه ی اجتماعی در حال سقوط، با الگو های سنتی از هم پاشیده، نا امنی، بی ریشگی و نبود ارزش های بیمار و ضعیف را حس می کنند. فرهنگ های در حال تجزیه، نیاز شدید به یک یکپارچگی جدید، که اگر قرار باشد خلا اجتماعی و غیر معنوی ای را که باید طب مذهبی را با ملی گرایی میلیتانت ترکیب کند باید همه گیر و پویا باشد، را پیش می کشد.آنها به دنبال جنبش پویایی هستند که ملت را متحد ساخته و چشم انداز های وسیعی برای آن می گشاید، اما در همان حال به تقویت خود می پردازند ..."
کریس هارمن اینطور نتیجه گیری می کند که :"گرچه این سخنان (سخنان تونی کلیف) در مورد جذابیت استالینیزم، مائویزم و کاستروئیزم در جهان سوم نوشته شده اند، کاملا در مورد روشن فکران اسلام گرای ی حامی خمینی در ایرن نیز صدق می کند. آنها، برخلاف آنچه بسیاری از مفسران چپ گرا به اشتباه باور داشتند، صرفا تجلی واپسگرا، با سنت های بازاری، انگل وار و سرمایه داری تجاری نبودند. آنها حقیقتا تجلی ضد انقلاب بورژوازی کلاسیک هم نیستند. آنها حتی وظیفه ی بازسازماندهی انقلابی مالکیت وکنترل سرمایه در ایران را برعهده گرفتند، درحالیکه روابط سرمایه داری تولید را دست نخورده باقی گذاشتند، سرمایه بزرگی که تحت مالکیت گروه اطراف شاه قرار داشت را به دستان دولت و بدنه ی دولتی قرار دادند که توسط خود آنها کنترل می شد – این کنترل در راستای منافع ستم دیدگان انجام می گرفت، البته در کنار شرکتی که امپراطوری شخصی شاه را با نام بنیاد مصتضعفان از آن خود کرده بود."
"نکته ی جالب در مورد این روش که در آن گروه حامیان خمینی رقبای خود را کنار زدند و رژیم تک حزبی خود را بر قرار ساختند این است که هیچ چیز آن مشخصا اسلامی نبود. این رژیم اصلا مانند آنچه بسیاری از مردم از تعصب مذهبی رژیم وحشت زده شده بودند، نتیجه ی ذات قرون وسطی ای و یا غیر منطقی بنیادگرایی اسلامی نبود. در واقع این تسخیر قدرت، بسیار به آنچه در بخش های مختلف جهان توسط احزاب خرده بورژوازی انجام گرفت شباهت داشت. برای مثال، این همان روشی است که توسط احزاب کمونیست ضعیف برای استقرار قدرت خود در اروپای غربی در خلال سال های 1945 مورد استفاده قرار می گرفت. و یک نمونه ی اولیه برای خرده بورژواهایی بود که طب ایدئولوژیک را با پیشرفت شخصی ترکیب می کنند، در کتاب پره گوریوت نوشته ی بالزاک یافت می شود – ژاکوبن دو آتشه ای که فرصت خود برای استفاده از کمبود های ایجاد شده توسط قیام های انقلابی را درک کرد."
"بنابراین پیروزی نیرو های خمینی در ایران نه ناگزیر نبود، و نه دلیلی بر اثبات آنکه اسلام گرایی یک نبرو ی ارتجاعی منحصر به فرد علیه آن چیزیست که چپ برای اتحاد با آن خود را آماده می کند .... این نکته صرفا اثباتی بر این مدعاست که در نبود رهبری مستقل طبقه ی کارگر، قیام انقلابی راه را برای بیش از یک فرم از بازاستقراریابی بورژوازی در قالب یک دولت تک حزبی، استبدادی و سرکوبگر باز می کند. عامل مخفی در این پروسه، بر خلاف آنچه ادعا می شود خاصیت" قرون وسطی" اسلام نبود، بلکه خلا ایجاد شده توسط شکست سازمان های سوسیالیستی در جهت ارائه ی رهبری به یک طبقه ی کارگر بی تجربه اما بسیار جنگجو بود." (پیامبر و پرولتاریا، کریس هارمن، ژورنال سوسیالیزم بین المللی، شماره 64، پائیز 1994)
«کریس هارمن» به دنبال بازنگری تونی کلیف بر تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، به شکلی نا معقول رژیم خمینی را با "احزاب کمونیست ضعیف در اروپای غربی" و یا ژاکوبن ها مقایسه می کند! «کریس هارمن» با چنین کاری نشان می دهد که نه تنها از تاریخ و ماهیت طبقاتی بنیادگرایی اسلامی در ایرن بی خبر است، بلکه موضع انحرافی تونی کلیف را نیز به اشتباه نمایش می دهد.
نقش ارتجاعی روحانیت که کریس هارمن توجهی به آن نمی کند
برخلاف باور کریس هارمن، فرقه ی خمینی برای چندین دهه جزئی از طبقه ی حاکم ایران بوده است. نه رهبری آن، و نه پایگاه اجتماع اش توسط "روشن فکران" ایجاد نشده است! بدنه ی اصلی رهبری این فرقه زمین دارن بزرگ، (مانند اکبر رفسنجانی – رئیس جمهور دو دوره ی ایران و یکی از پرنفوذ ترین و برجسته ترین چهره های حال حاضر این رژیم)، و پایگاه اجتماعی آن اکثرا از ساکنان ناراضی حلبی آباد ها، خرده بورژوهای شهری و دهقانان مهاجر و غیره تشکیل شد. با وجود تفوق خرده بورژوازی شهری و مهاجرین دهقان، که به آن اشاره شد، فراخوان روحانیت برای تشکیل "عدالت اسلامی"، "اقتصاد اسلامی"، "ارتش اسلامی"، و "دولت اسلامی" به سرعت به یک پایگاه توده ای دست می یافت.
نکته ای که «کریس هارمن» باید درک کند این است که، اگر بورژوازی در قدرت است و دولت حاکم یک دولت بورژوازیست، بنابراین مشخصا مسئله ی بنیادی، همانطور که مارکس، لنین و تروتسکی بدان اشاره کرده بودند، نابودی این دولت و برپایی یک دولت کارگری برای انجام وظایف بورژوازی دموکراتیک به جای آن است. با چنین منطقی، هر دولت بورژوازی مطلقا ارتجاعی است و باید بوسیله ی یک انقلاب سرنگون شود. اما "اس دابلیو پی" بر خلاف این موضوع، این طور می اندیشد که هر کدام از "دشمنان" امپریالیزم درهر کشور توسعه نیافته ای، در شرایط عدم حضور پرولتاریای انقلابی، از لحاظ عینی "مترقی" است و قدمی مثبت در راستای رسیدن به فاز سوسیالیستی است.
این نکته کاملا مشخص است که خصوصیت طبقاتی دولت، بورژوازی شده است (برخلاف خصوصیت بورژوازی ملی طی صد سال گذشته)، پس چنین نتیجه گیری می شود که این رژیم دارای پایگاه طبقاتی در میان بورژوازی است و بنابراین از حمایت حداقل لایه های بالاتر خرده بورژوازی نیز سود می برد. امروزه، در هر کدام از کشور های سرمایه داری توسعه نیافته، در شرایط بروز بحران انقلابی که می تواند حاکمیت طبقاتی بورژوازی را تهدید کند، نه تنها تمامی بورژوازی، بلکه لایه های بالایی خرده بورژوازی نیز در اردوگاه ضد انقلاب صف آرایی می کنند واین به اصطلاح روشن فکران نیز از آن مستثنا نیستند. مسلما در کشور هایی که در سیرت و ترکیب در فاز پیشا سرمایه داری به سر می برند، مانند رژیم تزاری روسیه، حکم نمی کند. هرچقدر اقدامات آنها ارتجاعی باشد، می توان تمام بخش های بورژوازی و حتی کل خرده بورژوازی را در اردوگاه مخالفین رژیم مستبدانه مشاهده کرد.
این سناریو دقیقا در انقلاب سال 1979 ایران مشاهده شد. تمامی بخش های بورژوازی جهانی و ملی، با هماهنگی "سی آی ای"، برای محافظت از دولت بورژوازی، برای انتقال قدرت به خمینی به عنوان نماینده ی روحانیت سرمایه داری بسیج شده بودند. گروه ضربت ضد انقلاب از همین لایه های خرده بورژوازی تشکیل شده بود.
آنچه «کریس هارمن» در تحلیل خود از جمهوری اسلامی ایران به کل جا می اندازد، ان است که امروز به شکل مستند اثبات شده است که پیش از قیام 1978، بخش های مهمی از ارتش، پلیس مخفی و بورکراسی حامی خمینی بودند. امپریالیزم آمریکا نیز مستقیما در برقراری آشتی میان فرماندهان نیرو های مسلح و رهبری روحانی – بورژوازی دخالت کرد. کمک های مالی بزرگ کارگزاران به خمینی برای سازماندهی رهبری اش را نیز نباید از قلم انداخت.
با توجه به وسعت جنبش توده ای و رادیکالیزم آن، بورژوازی ضد انقلاب تنها با "پیوستن به آن" می توانست موفق به شکست دادن أن شود. بورژوازی تنها با حمایت از بخشی از مخالفین رژیم شاه می توانست تا حدودی کنترل بر توده ها را حتمی سازد. این کار یکی از مهمترین عوامل (اگر مهمترین آنها نبوده باشد) درقرار گرفتن خمینی در رهبری جنبش توده ای بود.
دلیل اینکه چرا روحانیت شیعه، بخصوص بخش خمینی، برای ایفای این نقش مناسب بود، مشخص است. روحانیت همیشه یک نهاد دولتی و آموزش دیده جهت دفاع از جامعه طبقاتی و مالکیت خصوصی بوده است. علاوه بر آن، سلسله مراتب شیعه، اصلی ترین پایگاه دولت بوده است. خود خمینی در بخشی ریشه دارد که پیش از این وفاداری خود به طبقه ی حاکم را با کمک به آن در کودتای 1953 به اقبات رسانده بود.
روحانیت همچنین نسبت به دیگر نهاد ها، کمتر مورد نفرت مردم قرار داشت، زیرا بخش ساختاری از دولت مورد حمایت خود نبود. روحانیت شیعه، برخلاف کلیسای کاتولیک، فاصله ی خود از دولت را رعایت کرده است. این روحاینت، بخصوص به دلیل دوران توسعه ی پس از انقلاب سفید، به جایگاه پایین تر تنزل یافت. در حقیقت، به همین دلیل، یک بخش رشد یابنده ی سلسله مراتب روحانیت به سوی مخالفت با رژیم شاه رانده شد. این موضوع می توانست به عنوان راهی برای ورود به جنبش توده ای به کار برده شود.
با توجه به ضعف اپوزیسیون بورژوازی، که اجازه ی فعالیت تحت رژیم شاه را نداشت، روحانیت، با شبکه ی گسترده ی مساجد و ملاها در سطح کشور، توانست ابزار و حزب مورد نیاز برای هدایت جنبش توده ای خود به خودی در مسیر داخواه خود را فراهم سازد. این روحانیت همچنین توانست ایدئولوژی مبهم پوپولیستی مورد نیاز برای تضعیف خواسته های رادیکال توده ها و متحد ساختن آنها حول یک برنامه ی بورژوازی مستور را محیا سازد.
بنابراین، حتی امروز نیز، رد این نکته که خواسته های ضد انقلابی خمینی با تلاش های او برای در دست گرفتن رهبری انقلاب همزمان شد، مخالفت با تمام حقایقی است که میلیون ها نفر در ایران از آن مطلع هستند. همچنین رد اینکه روحانیت از همان ابتدای کار از جانب طبقات حاکم و حامیان امپریالیستشان مورد حمایت قرار داشت، نشانه ی عدم درک صحیح از جریان اصلی حوادث در انقلاب ایران است.
بنابراین، توصیف انقلاب ایران به عنوان یک انقلاب خلقی ضد امپریالیستی به رهبری "خرده بورژوازی، روشن فکران" و یا اینکه "آنها (رژیم) یک سازمان انقلابی مالکیت و کنترل سرمایه در ایران را متقبل شدند"، تنها به مفهوم لوس کردن موضوع توسط «کریس هارمن» است.
بحران سیاسی و اقتصادی سال های 1976 تا 1978 که صحنه را برای ناآرامی های توده ای محیا کرد، از عوامل مختلف و متناقض نشأت می گرفت. در کنار جنبش توده ای اعتراض علیه دیکتاتوری سرمایه داری وابسته ی شاه، شکاف های عمیقی نیز میان خود بورژوازی وجود داشت، هم در میان بخش های حامی شاه و هم میان بخش های مخالف و موافق رژیم شاه.
این اپوزیسیون های بورژوازی با رشد و تعمیق بحران انقلابی دگرگون گشتند: در ابتدا، جنبشی برای اصلاح رژیم شاه توسط بورژوازی نوگرا، که حامی محدود سازی قدرت مطلق خانواده ی سلطنتی و همچنین تا حدودی عقلانی ساختن دولت سرمایه داری بود، ایجاد شد. نیاز های توسعه ی بیشتر سرمایه داری مستلزم این تغییرات بود.
این بخش از بورژوازی، پیش از بحران انقلابی، خود را در تنها حزب شاه (حزب رستاخیز) شکل داد. این فرقه از حمایت بخش های مهم تکنوکرات ها و بوروکرات های داخل ایران، و نیز گروه های پر نفوذ داخل دولت آمریکا، بهره می برد. با شدت یافتن بحران انقلابی، این فرقه هرچه بیشتر در اپوزیسیون با رژیم شاه پر سر و صدا ظاهر می شد. آنها در ابتدا در صدد بر آمدند تا از تهدید جنبش توده های به عنوان اهرمی برای معامله با شاه استفاده کنند. برکناری دولت هویدا و تشکیل کابینه ی آموزگار یک امتیاز از جانب شاه به این فرقه بود.
با این حال، توسعه ی جنبش توده ای اپوزیسیون بورژوازی را به خط مقدم سوق می داد.
این فرقه می دانست که برای رهبری این بحران، باید در پس سیاستمداران بورژوازی که کمتر به رژیم شاه نزدیک هستند پنهان شود. در غیر این صورت، به هیچ عنوان ممکن نبود این فرقه از چنین سطحی از حمایت در میان جنبش توده ای برخوردار شود. ظهور مجدد جنازه ای به نام جبهه ی ملی و برخاست گروه های تازه شکل یافته ی لیبرال بورژوا (مانند جنبش رادیکال) به این جریان مرتبط بودند.
همچنین در میان بخش های سنتی بورژوازی (تجار بزرگ بازاری و سرمایه داران خرد از بخش های سنتی تر صنعت) نیز اپوزیسیون شاه شکل گرفته بود.
«انقلاب سفید» و نوع رشد سرمایه داری ناشی از آن نیز این لایه ها را ثروتمند کرده بود. با این حال آنها کم و بیش از جریان انباشت سرمایه به پشتیبانی دولت کنار گذاشته شده بودند و بنابراین دیگر در طبقه ی حاکم جایی نداشتند.
بحران ساختاری سرمایه داری ایران در میان دهه ی هفتاد به تشدید حملات شاه به این لایه ها که هنوز کنترل برخی بخش های بازار داخلی را بر عهده داشتند منتهی شد. به منظور فرصت دادن به انحصارات برای حل بحران افزونه تولید، قدرت این لایه های می بایست تضعیف شود. کالاهای مصرفی و صنعتی سازی وابسته از لحاظ تکنیکی، به معنی گرایش شدید به کنترل بورکراتیک بر بازار داخلی از طریق دولت بود.
مخالفت با حاکمیت شاه برای این لایه ها مسئله ی مبارزه برای مرگ و زندگی بود. آنها به هیچ عنوان نمی توانستند با اصلاحاتی که از جانب دیگر بخش ها پیشنهاد می شد ارضا شوند. آنها خواستار یک تغییر ریشه ای تر در ساختار قدرت بودند. در حالیکه بخش های اصلاح طلب خشمگینانه با هر تغییر ریشه ای که ممکن بود قدرت طبقه ی حاکم را در کل به لرزه در آورد مخالفت می کردند، منافع این بخش ها به هیچ وجه با درخواست کمتر از حذف رژیم شاه صدمه نمی دید.
با رشد جنبش توده ای، کاملا مشخص شد که این بخش قاطعانه دیگران را کنار خواهد زد. آنها از طریق کانال های سنتی اقتصاد بازاری می توانستند حمایت خرده بورژوازی شهری و توده های فراوان فقرای شهری مرتبط با آن را به خود جلب کند. علاوه بر این، این بخش ارتباطات فراوانی با سلسله مراتب شیعه داشت. پس از انقلاب سفید، بورژوازی سنتی و روحانیت شیعه بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شده بودند.
درس مهمی که یکی از بخش های بورژوازی پس از شکست سال 1953 آموخت، دقیقا این بود که بدون ایدئولوژی اسلامی و حمایت ملاها، قادر به تامین حمایت توده ای کافی برای طرح یک آلترناتیو واقعی به شاه و گرایش چپ نخواهد بود. جنبش آزادی بازرگان و طالقانی این جریان را نمایندگی می کرد. این "حزب" این فرصت را یافته بود تا بورژوازی را در دوران بحران آن نجات دهد.
تشکیل کابینه ی شریف امامی به معنی حرکت شاه برای اعطای امتیازات دلخواه این فرقه بود. این دولت که خود را "دولت آشتی ملی" می خواند، نه قادر به ارضای خواسته های دو بخش بورژوازی بود، و نه می توانست از پس جنبش توده ای که با اعتصاب عمومی رو به رشد قدرت یافته بود بر آید.
خمینی در طول این دوره به محبوبیت رسید، زیرا در ظاهر خواهان برکناری شاه بود. اما در عین حال خود را برای رسیدن به توافق با رژیم آماده می کرد. در واقع دقیقا در همین دوره بود که رهبری خمینی با کمک نیرو های قدرتمند داخل خود رژیم بر فراز جنبش توده ای برقرار شد. تا تاریخ 1978 میزان مشخصی از کنترل بر جنبش توده ای اعمال شده بود که امکان ایجاد یک آشتی از بالا را برقرار می ساخت. آنچه در روند این آشتی خلل ایجاد کرد اعتصاب عمومی در حال رشد بود.
بنابراین، با انزوای بیشتر شاه، نا امیدی بیشتر ارتش و پلیس، رادیکال شدن توده ها و فلج کامل جامعه بورژوازی به دلیل اعتصاب عمومی موثر، زمینه برای آغاز دوران پیشا انقلابی سپتامبر 78 تا فوریه 79 آماده بود.
امپریالیزم آمریکا و بورژوازی طرفدار شاه حالا مجبور به اعطای امتیازات بیشتر به جنبش توده ای بودند. حذف شاه از صحنه و تشکیل دولت بختیار، که امتیازی بزرگ از سوی دیکتاتوری بود، در همین زمان رخ داد. بورژوازی به این امید بود که بخش اصلاح طلب که ظاهری پسندیده تر به خود گرفته بود، قدرت یافته و بنابراین بخش های رادیکال تر را به مصالحه با رژیم بکشاند. اما برای چنین مصالحه ای بسیار دیر بود. جنبش توده ای هر لحظه بیشتر به قدرت خود ایمان می آورد و جو حاکم به هیچ چیز کمتر از برکناری کامل شاه رضایت نمی داد. علاوه بر این، هر سیاستمداری که برای مصالحه با شاه تلاش می کرد به سرعت حمایت توده ها را از دست می داد. در حقیقت، حتی جبهه ی ملی نیز مجبور به رد کردن بختیار شد.
این شرایط، علت به اصلاح "سرسختی" موضع خمینی را تشریح می کند. او با محکوم کردن بختیار (کسی که در همان خمینی مشغول مذاکره با نمایندگانش بود) و حمایت از جنبش توده ای، مشغول تقویت خود در برابر هر دو بخش اپوزیسیون بورژوازی بود. او چهره های بیشتری از این دو جناح را مجبور به پذیرش رهبری خود می کرد و مانع مصالحه ی آنان با شاه بدون دخالت خود می شد.
محافل نظامی و امپریالیست ها نیز در همین زمان برای اعطای امتیازات بیشتر آماده بودند. جو بی قراری رو به رشدی در میان ارتش حاکم بود. محافظه کاران طرفدار شاه برای یک کودتا علیه دولت بختیار آماده می شدند. چنین اقدامی می توانست کار ارتش را یک سره کند و بدین وسیله آخرین امید های بورژوازی برای حفظ حاکمیت طبقاتی را به باد هد.
با گذشت زمان بیش از پیش روشن می شد که مصالحه با خمینی الزامیست. و این دقیقا همان چیزی بود که انجام شد. مذاکرات پنهانی مابین بهشتی و بازرگان از یک سو و سران ارتش و پلیس مخفی از سوی دیگر در تهران برگزار شد. حکم این مذاکرات، نماینده ی آمریکا، ژنرال «هویزر» بود که وظیفه ی تضمین باقی ماندن ارتش در مذاکرات را بر عهده داشت. بخش های بزرگ طبقات حاکم با فشار حوادث، و تشویق دولت کارتر، در راستای پذیرش تقسیم قدرت با اپوزیسیون حرکت می کردند. بورژوازی به انتقال آرام قدرت از بالا به دولت بازرگان امید داشت.
بازرگان به عنوان یک آلترناتیو مقبول ظاهر شد، زیرا او تنها کسی بود که می توانست ائتلافی با حضور دو بخش بزرگ بورژوازی را به وجود آورد، و در عین حال به خمینی که حالا قدرت بیشتری به دست آورده بود نزدیک تر باشد. خمینی نیز مجبور به پذیرش چنین معامله ای بود، زیرا این معامله بهترین پوشش برای طرح های روحانیت برای قدرت را محیا می ساخت.
در آن زمان روحانیت نمی توانست با شفافیت خواستار قدرت شود. خمینی برای کم کردن وحشت بورژوازی، و باز نگاه داشتن گزینه ی خود در میان جنبش توده ای، مدام به دیگران اطمینان می داد که وقتی شاه برکنار شود، او به قم باز می گردد تا وظایف دینی خود را ادامه دهد. بنابراین این اجازه به خمینی داده شد که از تبعید به ایران بازگردد و دولت موقت گماشته ی او برای گرفتن قدرت از بختیار آماده می شد.
اما قیام فوریه جزیی از معامله نبود. برخی از حامیان پر و پا قرص شاه از درون نیرو های نظامی که با مصاحه ی مورد حمایت آمریکا مخالف بودند، تلاش کردند تا با سازماندهی یک کودتا، جریان حوادث را تغییر دهند. این اقدام آنها، به سرعت به پاسخ توده ها و قیام، که خمینی در ابتدا با آن مخالف بود، منتهی شد. اما نیرو های او [خمینی] می بایست وارد ماجرا شوند، زیرا در غیر این صورت، آنها تمام کنترل خود بر جنبش توده ای و امید به حفظ دستگاه دولتی را از دست می دادند.
تنها راه منحرف کردن قیام، "رهبری" آن بود. سران ارتش و بوروکراسی برای اعلام تابعیت و وفاداری خود به خمینی و شورای انقلاب اسلامی او آماده بودند، زیرا چنین اقدامی می توانست آنها را از شر قیام توده ای رهایی بخشد. بدین گونه بود که دولت انقلابی موقت بازرگان، که اینطور خوانده می شد، جای بختیار را گرفت. بنابراین، حمایت خمینی، امکان برقراری یک دولت سرمایه داری جدید بر فراز توده ها را تامین می کرد. بدین ترتیب کاملا واضح است که آنچه به عنوان "رهبری انقلاب ایران" ظاهر شده بود، از همان ابتدای امر، بر اساس دستورات از بالا، اساسا نقش ابزار ضد انقلاب بورژوازی را برای برگرداندن دستاورد های توده ها و حفظ دستگاه دولت بورژوازی تا حد ممکن، در شرایط توازن قوای مذکور را ایفا می کرد. طبقه ی حاکم تا آن زمان با توسل به سرکوب بیشتر مخالفتی نداشت.
اما خمینی هم این این خدمات را به هدف ایفای نقش دوم در بازی قدرت ارائه نمی کرد. او به سادگی برای به دست گرفتن تمام قدرت در زمانی مناسب تر آماده می شد. او بخشی از روحانیت را نمایندگی می کرد که به برقراری نقش مستقیم تر سلسله مراتب شیعه پس از دوران مصدق گرایش داشت. این بخش در همکاری با رئیس وقت پلیس مخفی، تحرکاتی برای قدرت گیری در میانه های دهه ی شصت انجام داد، اما شکست خورد. اما حالا تاریخ موقعیتی در اختیار آنها قرار داده بود که گذشتن از آن، از سوی این بخش روحانیت نا ممکن بود، بخصوص به این دلیل که بورژوازی به شدت تضعیف شده بود و توانایی سد راه آنان را نداشت. بورژوازی، با توافق اربابان امپریالیست خود، با تقسیم قدرت، در آن لحظات دشوار، ازخواستار نجات خود توسط روحانیت شد. آنچه در دوران پس از انقلاب رخ داد تنها با محاسبه ی نقشه های روحانیت برای تصاحب قدرت قابل درک است.
روحانیت در ابتدا ابزار لازم برای اعمال قدرت را در دست نداشت. فرقه ی خمینی حتی در درون سلسله مراتب شیعه نیز از استیلا برخوردار نبود. بسیاری از سران روحانی با دخالت روحانیت در سیاست مخالف بودند. او همچنین نمی توانست بر بنیاد های دولتی آن زمان نیز تکیه کند، زیرا آنها برای سلطه ی روحانیت مناسب نبودند. در این میان، بوروکراسی نیز با حاکمیت روحانیت در کل مخالف بود. حتی نخست وزیر گماشته شده، که "اسلامی ترین" سیاستمدار بورژوازی بود، نیز در مقابل تلاش ملاها برای تسلط یافتن بر کارکرد دولت مقاومت کرد. بدین جهت، به یک دوره ی تدارک نیاز بود.
این بخش روحانیت، در ابتدا با حمایت مستقیم خمینی یک حزب سیاسی سازمان داد: «حزب جمهوری اسلامی». این حزب بسادگی به عنوان یکی از احزاب تازه شکل یافته نشان داده شد. اما با گذشت زمان، این حزب دیگر احزاب را کنار زد و جای تک حزب شاه را گرفت. این حزب در میان شبکه ی ملاهای طرفدار خمینی سازمانی از کمیته های محله و واحد های پاسداران که قرار بود در حفظ نظم و قانون و همچنین مقابله با ضد انقلاب سلطنت طلبان به دولت کمک کنند را برقرار ساخت.
دادگاه های انقلاب اسلامی نیز برای مجازات حامیان شاه برپا شد. این دادگاه ها به سرعت برخی از عناصر شدیدا منفور رژیم گذشته را اعدام کردند تا دیگران را از خشم توده ها نجات دهند. کمیته های امام، سپاه پاسداران و دادگاه های اسلامی به سرعت جای ابزار های سرکوب رژیم شاه را گرفتند.
تمام این اقدامات در ابتدا از سوی بورژوازی، که فهمیده بود تنها از طریق چنین اقداماتی امکان پایان دادن انقلاب و "آغاز دوران بازسازی" وجود دارد، مورد حمایت قرار گرفت. "مؤسسات انقلابی" تازه شکل یافته به خوبی به دولت بازرگان خدمت می کردند و مدام تابعیت و وفاداری خود به این دولت را بیان می داشتند. اما پس از مدتی، آنها به ابزار روحانیت برای کنارزدن سیاستمداران بورژوازی از قدرت و استیلای مستقیم بر دستگاه دولتی تبدیل شد.
خمینی نیز یک همه پرسی زودهنگام برای تعیین ماهیت رژیم جانشین شاه برگزار کرد: سلطنت یا جمهوری اسلامی؟ با وجود غرولند های سیاستمداران بورژوازی، آنها مجبور به پذیرش این روش غیردموکراتیک تعیین سرنوشت انقلاب بودند، زیرا آلترناتیو مقابل آن تشکیل مجلس مؤسسان موعود بود. برگزاری انتخابات چنین مجلس مؤسسانی در دوران انقلابی می توانست به معنی ایجاد تهدید های فراوان برای حاکمیت بورژوازی باشد.
بنابراین همه پرسی برگزار شد و البته اکثریت به جمهوری اسلامی رای دادند. ملاها می دانستند که مردم به سلطنت رای نخواهند داد! پس از انتخابات اعلام شد که به دلیل آنکه 98 درصد مردم به جمهوری اسلامی رای داده اند، مجلس خبرگان، مجلسی بر اساس قوانین اسلامی، باید به جای مجلس مؤسسان تشکیل شود. این مجلس کوچک که پر از ملاها بود، با اکثریت آرا قانون اساسی به تصویب رساند که قدرت دیکتاتور مآبی به خمینی، به عنوان رئیس خبرگان، اعطا می کرد.
بند ولایت فقیه با مخالفت سیاستمداران بورژوازی رو به رو شد، اما روحانیت با تحریک احساسات ضد امپریالیستی و فراخوانی عوام فریبانه به سوی توده ها و بوسیله ی بسیج توده ای کنترل شده در اطراف سفارت آمریکا، خواسته ی خود در راستای حمایت از بند مذکور را با زور پیش برد.
به توده ها چنین گفته شد بود که حالا ما با تهدید بزرگی از سوی شیطان بزرگ مواجه هستیم، بنابراین باید همگی به قانون اساسی اسلامی رای دهیم. قانون مذکور با وجود نزدیک به 40 درصد آرا، به قانون اساسی جدید تبدیل شد.
بدین ترتیب، فرقه ی روحانی خمینی، برای جلوگیری از نابودی کامل دولت بورژوازی و در راستای منحرف و سرکوب ساختن انقلاب ایران، با گروهبندی های گوناگون بورژوازی در اقداماتی مشترک با طبقه ی حاکم همکاری کرد، و در همین حال همیشه مشغول تقویت نیروی خود و مطیع ساختن دیگر بخش های بورژوازی بود. این فرقه، هرگاه منافع خود حکم می کرد، از موضع بهتر خود در میان جنبش توده ای برای کنارگذاشتن دولت بورژوازی استفاده می کرد. اما همچنان مشغول ساخت دستگاه سرکوب جدیدی بود که با برتری یافتن آنان در مبارزه با دیگر بخش های بورژوازی، به مرور به دستگاه دولتی پیوست.
کتاب "پیامبر و پرولتاریا" نوشته ی کریس هارمن، تاریخ انقلاب 1978-79 ایران و ماهیت طبقاتی رژیم خمینی را نادرست به تصویر می کشد. او با انجام چنین کاری، بر اساس موضع رویزیونیستی تونی کلیف نسبت به انقلاب مداوم تروتسکی، با همسویی با رژیم جمهوری اسلامی هواداران خود را گمراه کرده و به منافع طبقه ی کارگر ایران و بین المللی خیانت می کند.
مؤخره
مهمترین خطرات مواضع سیاسی «اس دابلیو پی» از این قرار هستند:
اولا، "اس دابلیو پی" با تجدید نظر طلبی ی تئوری انقلاب مداوم، عقاید بنیادی تروتسکیزم، لنینیزم و مارکسیزم را بی اعتبار می کند.
دوما، "اس دابلیوپی" مجبور است سرکوب های این رژیم را به عنوان موضوعی فرعی بیان کند. بنابراین، "اس دابلیو پی" عملا در کنار رژیم ارتجاعی قرار می گیرد که به بی رحمی تمام رهبران جنبش های دموکراتیک کارگران، دانشجویان و زنان را حذف کرده است. هواداران "اس دابلیو پی" در ایران (خوشبختانه تا بدین لحظه تعدادشان صفر بوده است) با این موضع در نهایت به همکاری با یک رژیم نیمه فاشیست در مقابل نیرو های مترقی خواهند رسید.
سوما، هواداران "اس دابلیو پی" در اروپا با حامیان حزب الله، جبهه ی مشترک تشکیل خواهند داد که عملا از اتحاد عمل نیرو های مترقی با آنها جلوگیری می کند. به همین دلیل است که "اس دابلیوپی" همیشه از سوی اپوزیسون رژیم ایران مورد حمله قرار گرفته و قادر به جذب حتی یک نیروی مترقی در داخل کشور نبوده است.
چهارما، "اس دابلیو پی" توسط فعالان حزب الله در اروپا و جمهوری اسلامی ایران برای تضعیف مبارزات طبقه ی کارگر ایران و سوسیالیست های ایرانی استفاده خواهد کرد. بدین تریتیب نه فقط "اس دابلیو پی"، بلکه تمام سوسیالیست های مخالف رژیم دیکتاتوری تضعیف شده و حقانیت تمامی سوسیالیست ها تحت حمله قرار می گیرد.
به این دلایل، رهبری "اس دابلیو پی" (یا دیگر سازمانهایی با خط دخالت گری مشابه آن) باید افشا و منزوی شوند. تا زمانیکه آنها در کنار ارتجاعی ترین رژیم ها در تاریخ نوین قرار می کیرند (به هر بهانه ای) مارکسیست های انقلابی نباید با آنها وارد هیچ نوع فعالیت مشترکی شوند.
14 سپتامبر 2008
این مقاله بر اساس دخالت رفیق مازیار رازی در کنگره جهانی آی ام تی در بارسلون، آگوست سال 2008، به رشته تحریر در آمده است.
برگردان از کیومرث عادل
از میلیتانت شماره ۱۸